روز از نو

روز از نو

روز از نو

روز از نو

انشادرباره ی ضرب المثل زبان سرخ سرسبزمیدهدبرباد

انشا با موضوع زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا پایه 8 با موضوع زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا پایه 8 در باره زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا پایه هشتم با موضوع زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا جالب در مورد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا جدید جدید زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا جدیددر مورد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا در مورد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا درباره زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا درمورد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا طنز در مورد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشا غیر تکراری در مورد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشاء با موضوع زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشاء در باره زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشاء در مورد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد انشائ زبان سرخ سر سبز میدهد بر بادگ پایه هشتم با موضوع زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد پایه هشتم درس 6 با موضوع زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم درس 6 با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در صبح روستا با بیدار شدن از خواب در شهر موضوع انشا زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد موضوع انشاء زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد

  احتیاط در سخن گفتن و پرهیز از گفتن حرفها نیشدار و خطرناک که ممکن است به قیمت جان تمام شود . آورده اند که ... شبی دزدی استادانه به هر طرف می تاخت . در اثنای راه گذر او بر کارگاه دیبا بافی افتاد که جامه لطیف و زیبا می بافت و انواع تکلیف در آن به کار می برد و اصناف نقشهای بدیع و صورت های دلفریب در آن پدید آورده و نزدیک آمده بود که آن جامه را تمام کند و از کارگاه بر گیرد . دزد با خود گفت : وضع موجود را از دست نباید داد و یافته ها را رها کرد ، صواب آن است که ساعتی این جا مقام کنم چندان که مرد دیبا باف ، این جامه از کار فرو گیرد بخشبد . من فرصت به غنیمت دارم و جامه را از وی ببرم . پس به حیلتی که توانست در اندرون کارگاه او آمد و در گوشه ای مخفی نشست و استاد دیبا باف ، هر تاری که در پیوستی . گفت : ای زبان به تو پناه می برم و از تو یاری می طلبم که دست از من بداری و سر مرا در تن نگاه داری . مرد وقتی دیبا را تمام کرد و از کارگاه آن را پائین آورد ، آن را نیکو پیچید و از آن پرداخته شد . طلیعه صادق دزد از خانه بیرون آمد به سرکوی منتظر نشست ، چندان که مرد از عبادت خود دست کشید ، جامه برداشت و عزم سرای وزیر کرد ببیند او چه گوهری را ظاهر خواهد کرد چون به سرای وزیر رفت و وزیر به بارگاه آمد و در صفه بار نشست و پرده برداشتند ، استاد دیبا باف پیش تخت رفت و جامه عرضه داشت ، چندان که جامه را باز کردند و حسن صنعت و لطف آن را دیدند ، حیران شدند و بر تناسب آن صورت غریب و تناوب آن نقوش بدیع ، تحسین ها کردند . پس رای از او سئوال کرد که : این جامه ، سخت خوب پرداخته ای ، اکنون بگو که این جامه را به چه کار آید ؟ آن مرد گفت : بفرمای تا این جامه را در خانه نگهدارند تا روزی که تو را وفات رسد . این جامه را به صندوق تو اندازند . وزیر از این سخن برنجید و فرمود تا آن جامه را بسوزانند و آن مرد را به زندان ببرند و زبان او را حلقومش بیرون کشند . مرد دزد آن جا ایستاده بود و آن حال را می دید ، چون حکم وزیر را شنید ، خندید . وزیر ، نظر برخنده او افتاد . او را در پیش خود خواند و از سبب خنده او پرسید مرد گفت : اگر مرا به گناه نکرده عقوبت نفرمایی و به مجرد قصد عزم ، بر ارتکاب جنایت مواخذه نکنی ، صورت حال ان مرد را بگویم . وزیر او را ایمن گردانید . مرد دزد حال مناجات او را باز گفت ، وزیر چون آن حکایت را شنید ، گفت : بیچاره تقصیر نکرده است ، اما شفاعت او به نزدیک زبان مقبول نیفتاده است . پس رقم عفو بر جریمهٔ او کشید و او را بفرموده تا قفل سکوت بر دهن نهد . چه کسی که بر زبان خود اعتماد ندارد ، او را هیچ پیرایه به از خاموشی نیست.
برچسب : انشا
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.